دیشب جور عجیبی بودی .دو قلپ شیر می خوردی و بعد من را با دکمه های سیاهت نگاه می کردی ، روبان بلوزم را می خوردی و بعد دوباره شیر . خنده ام گرفته بود و از خنده ام مردخانه بیدار شد . تو هم می خندیدی از شادی من . دوباره شیر ، روبان و حالا گوشه ملافه متکای من هم به خوردنت اضافه شده بود .و بعد صدایی در تاریکی شب . باید عوضت می کردم . در اولین شب بلند زمستانی خوابمان را پراندی دخترک.
امروز اول دی ماه است و منتظرم ساعت چهار بار بنوازد .من با تو راز فصلها را می دانم و حرف لحظه ها را می فهمم.
کنار من دراز کشیدی و با توپت بازی می کنی.
کنار هم
تا همیشه
سبز باشید
مرسی مریم جان
.. چه خوشکل گفتی " دکمه های سیاهت " رو
دلم خواست ... نمی شه ما هم ببینیم ...
چرا عزیزم
خدا صبر بده
داده .
.. دیدمش .. دیدمش .. کلی ذوقناک بود
آخی .. چقد خوب ِ فوق العاده ایه ... چشماشم خیلی ماهن همونجوری که میگی ... ان شاالله کنار شما سلامت باشه همیشه ...
مرسی عزیزم .
چقدر دلم خواست این فرشته کوچولو رو ببینم... الهی همیشه آرامش مهمان خانه اتان باشد دوست جان
قربونت
لبخند نشسته روی واژه هات
مامانی جان، عکسهای بی نظیر دخترکتان را دیدم به شدت به فرشته ها شبیه اند بانو...بخصوص توی آن عکسی که عید با آقای پدر گرفته...عشق و آرامش جاودانه باشد توی خانه تان بانوجان...
مرسی عزیزم
دلم قنج رفت بدون امضا. خب فکر ماهام باش که نیستیم پیش خوشگلت که بوس بوسیش کنیم. :*
قربونتون برررم من ، اینستاگرام سر می زنید آدرس بدم عکساشو ببینید خانوووم