بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ملاقات چهار بانو

با هم راه می افتیم ، سه تایی ، من و دخترک  و دونه برف ، به سمت خانه دوستمان که از سفری دور برگشته ،دلم تنگ شده بود ، برای سه تایی بودنمان ، برای چهارنفری شدنمان و حرف و حرف و چای و تارت توت فرنگی و دخترک که خسته است خوابش می برد و ما باز سه تایی حرف می زنیم . نازی از دیدنی هایش از رم و لبسبون و هتلی که فقط توی فیلمها نظیرش هست و جنوب اسپانیا و پاریس و شهر های سرد آلمان .و ما توی ذهنمان همه راهها را می رویم و عکس ها را می بینیم و حظ می کنیم . و توی استکان های عقیقه پیرزن شهری در آلمان چای می خوریم . ما توی آرزوهای همدیگر زندگی می کنیم . من در آرزو سفرهای هیجان انگیز و دیدار دوستان قدیمی ، نازی در آرزوی کنار هم بودن خانواده اش که وقتی پسرش برگردد، دوری تمام می شود . و دونه برف ادامه راه هنری اش یا دوست داشتنی بی پایان و یافتن حقیقت . همه ما به راه خودمان می رویم اما باز آرزویی باقی می ماند . مزه تارت را توی دهانم نگه می دارم . و دخترک بیدار می شود و از شادی دستهایش را بهم می زند . تازه یاد گرفته دست دستی کند .
روی تختمان دراز کشیده ایم . دوتایی . گریه ام گرفته . از هر چه که بشود دلگیر شد . و دخترک با تعجب نگاهم می کند . دستهایم را می گذارم روی صورتم که اشکهایم را نبیند . دستهایم را برمی دارم و تکرار می کنم . فکر می کند دارم باهاش دالی بازی می کنم و می خندد . اشکهایم سر می خورند توی گوشهایم . و او همچنان می خندد.

نظرات 3 + ارسال نظر
م پنج‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:51

گریه چرا عزیزم ... عیب نداره ، یه وقتام دنیا اینجوریه دیگه

مگه بدون گریه می شه ؟؟

مکث جمعه 10 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 20:18 http://www.cheragh13.blogfa.com

رفاقت
قیمت ندارد

واقعا . بی قیمت است.

م دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 10:29

نه .. اما سلما خانم دل نازک ِ .. دلش ناراحت می شه مامانش جلوش گریه کنه ...

می فهمید اره.اما چه میشد کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد