بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برسد به دست گلشیفته فراهانی

به چشمهایش نگاه می کنم ، فقط ، از آن بدن بدون لباس ، که همه دیده اند و هر کسی چیزی گفته است ، من چشمهایی را می بینم که غمگین است مثل آن پری کوچکی که فروغ می شناختش و هر روز صبح با یک بوسه بدنیا می آمد و با یک بوسه می مرد . من یاد پری فروغ می افتم . وقتی چشمهایش را می بینم و چشمم را از روی بدنش می دزدم . و دلم برایش تنگ می شود . دلم برای خودش تنگ می شود که جا خوش کرده بود روی بیلبورد سر شهرک غرب برای آخرین فیلمش که در تهران اکران شد . برای صدایش و برای گریه هایش در علی سنتوری . چشمهایش را که می بینم یاد پریِ گلی ترقی در کتاب دریا، پری ، کاکل زری می افتم که دلش می خواست از توی آب بیرون بیاید و به شهر برود و عاشق کاکل زری می شود . یاد غصه های همان پری می افتم .
چقدر قصه و درد دارد چشمهایت به گمان من . و دلم تنگ می شود برای درباره الی که با هم دیدیم و انگار برای آخرین بار بود . هم برای من ، هم برای تو که دیگر فیلمی بازی نکردی ، هم برای او که دیگر دوستم نداشت و نخواست دوستم داشته باشد .
بعدها برای دخترم تعریف خواهم کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
جلال سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 20:20

او در ظاهر «هو» شد، ما در باطن هر روز «هو» می شویم؛
هروقت حرفی زده شد.

نمی دانم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد