بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان

نشسته است بیرون اتاق و صدایش مثل گفتن یک ذکر به گوشم می رسد . تنهاست و دارد تلفن حرف می زند . به من می گوید دخترک اسلیپ ؟ می گویم یس و می پرسم دی اسلیپ تو و سر تکان می دهد و بعد از مکثی می گوید آیم اسپیکینگ ویت مای هازبند و من می گویم سی هلو تو هیم و می روم در تنهایی اتاقی دیگر کنار دخترک که خوابیده نماز بخوانم . شوهر او هم نیست . و او باید مواظب دی، دختر دختر خاله ام باشد . به ژوانی فکر می کند . آخر پدر دی او را اینگونه صدا می کند .
اینجا قشنگ است . دنج و راحت است . یاد بچگیهام افتاده ام که همگی می رفتیم سفر ولی آن موقع خودمان بچه بودیم و بیشتر از حالا بهمان خوش می گذشت .همه وسایل تفریحی هست . وسط سبزی نوشهر افتاده ایم . و کوهها دربرمان گرفته اند . مه و باران . آفتاب و ابر . صدای آب می آید اما دل من گرفته است . نمی دانم چرا . اما وسط این همه خوشی ، ناخوشم .و هیچ کس نمی داند چِم شده و دلم هم نمی خواهد به کسی بگویم . جوری عجیب شده ام . ژوانی بیست و یک ساله است و برای کار آمده ایران و شوهرش هم دوبی کار می کند و آخرین بار نوامبر همدیگر را دیده اند . حتما دلش تنگ شده . اینجا احساس غربت می کند وقتی زبان کسی را نمی فهمد . من اما باز هم غریبه ام میان این همه زبان آشنا .
درها بصورت عجیبی دستگیره ندارند و چراغها هم می توانند خیلی نرم و راحت خاموش و روشن شوند . اما همه درهای قلبها بسته شده و چراغها ، خاموشند . و من تنها به زمزمه عاشقانه زنی گوش می دهم که از آن طرف آسیای دور آمده .

نظرات 4 + ارسال نظر
م پنج‌شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 21:04

: ((

اینم یک حس است ، حسی که بیشتر مواقع احساس می کنم . در حالی که اطرافت شلوغه احساس تنهایی می کنی.

مکث جمعه 24 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 12:23 http://www.cheragh13.blogfa.com

بیشترمان زیستن در لحظه را فراموش کرده ایم

درست است

مینا یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 16:36

اینهمه هم غصه نداشت

م یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1393 ساعت 21:40

بله و اجتناب ناپذیر ... اجتناب ناپذیر ... اجتناب ناپذیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد