باد می خورد به همین چند تار موی طلایی اش ، دست می زد از شادی و شادیش را با کلمه های خودش به زبان می آورد . همه جا رنگ بهار بود و نسیم با خودش گلبرگهای نرم را مثل باران روی سرمان می ریخت .همه مامان و باباهایی که آمده بودند ، عمو زنجیرباف بازی می کردند . آخرین بار که رفته بودم پارک قیطریه شاید آخرهای شهریور پارسال بود که تنهایی آمده بودم. ولی جمعه روز دیگری بود . رنگ گلها و درختها هر سه ما را شاد کرده بود .کوتاه بود اما کنار همم می خندیدیم .
خوشی هاتون مستدام عزیزم:)
ممنونم