بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

وقت مهربانی

برگشت . کمی از آرامشم برگشت . شاید خاصیت توکل و توسل باشد و حتی قطره اشکی هم نداشتم که بر این بغضهای ناتمام بریزم اما حرف زدن با نازی - نه اینکه درد و دل باشد ، همین حرفهای معمولی - کمی آرامم کرد و دخترک هم کمی بهتر شده .
 امروز بهترین خاطره برای مریم و حسین شد . دو دوست قدیمی که به قول خودشان من باعث و بانی دوستی شان بودم . امیدوارم که روزهای  بهتری در پیش داشته باشند . لباس عروس تن دخترک کردم و چند تایی عکس هم با مریم انداختیم توی حیاط نازی . نازی جلوی همه باز هم گفت همه دوستهای من دوست او هستند و من نمی دانستم آن وقت که  دوستش می داشتم چه نعمت بزرگی دارم بدست می آورم و خدا را برای این دوستی و مهربانی دائمش شکر می کنم .

نظرات 5 + ارسال نظر
Reza چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 17:40 http://lopoo.blogsky.com/

خیلی باحال مینویسید

آنا چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 21:18 http://aamiin.blogsky.com/

آخی عزیزم ... سلما چه عروسکی شده باشه با لباس عروس ... امروز عروسی بودید؟ چقدر خوب. این قدر دلم عروسی می خواد. انشالا خوشبخت باشند.

اره . عروسی بهترین دوستانم بود . ممنون .ساقدوش عروس شده بود فسقلی

خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 http://pasazvesal.persianblog.ir

امیدوارم همیشه اتفاق های خوب باشه مثل این پست نسبتن خوب (:

ممنون . امیدوارم بهتر هم بشه

نبات جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:08

ایشاله همیشه دلت شاد باشه
روزگار باهات مهربون:))

مرسی عزیزم

آنا جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:32 http://aamiin.blogsky.com/

ساقدوش عروس؟ ای جونم ... جای کیک عروسی نخوردنش؟

عزیزم مم مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد