ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
گفتم پارک وی و ترمز زد، محسن چاووشی می خواند و از آهنگهای خیلی قدیمی اش بود،از همانها که سال هشتاد و دو همه اش گوش می دادم :کفتر چاهی من ،حوض بی ماهی من ...اولین آلبومش. و این روزها با آلبوم جدید امیر بی گزند باز هم غوغا کرده. فکر می کردم باید از گرما و ترافیک کلافه شوم اما این طور نبود. همه چیز روان بود،نسیم ملایم، خیابانهای خلوت و بی استرس .و باغ آشنایی که بعد از مدتها تنهایی در کنار مجسمه ها و درختان تنومندش قدم می زدم. و موزه ای که سالیان سال است موزه سینماست ،پر شده از خاطره ، پر شده از دیالوگها و پوسترهایی فراموش نشدنی، تندیس ها و لوحهایی پر افتخار برای فیلمهای ایرانی، عروسکهای فیلمهای کودکی و ...
من خیلی وقت بود نیامده بودم بر قرار باغ فردوس ساعت پنج عصر و هر بار با حسرت از جلویش بسرعت عبور کرده بودم و امروز فراری شد از وضعیت موبینگ درونی ام که بزنم بیرون و اواخر بهار را تغییر بدهم. روزهای آخر بهار لطفا سازت را با حال ما کوک کن. و بگذار حالمان هوایی بخورد.
سالن سینماتوگراف بوی خوبی می دهد و اجازه می دهد که بی دغدغه لم بدهی و بروی در دنیای خیال انگیز فیلمها ، زمان داری ، وقت داری، همراه خوب داری و فیلم خوب، آن هم دوتا با یک بلیط_آخر فیلمها قبل از افطار نصف قیمتند و انگار که پول بلیط یک فیلم را در روز عادی داده ای_ تا آخر آنقدر فکر می پاشد توی ذهنمان که سکوت کنیم و فقط تماشا کنیم.
و بعد به خانه برمی گردم و دوباره از نو خودم وارد فیلم زندگی خودم می شوم و صدای خنده های دخترکم تنها راه فراموشی بیخودیهاست.
٢٥خرداد
کتاب زندگیات را چه زیبا ورق میزنی.
زمان زیادی است که دیگر نمیتوانم «شاهد» زندگی خودم باشم.. دست کم شاهد روزهای بیتشویش..
جایت خالی است . بنویسی و بیایم تشویقت کنم.