بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زنانی در مترو هستند که نمی شناسیشان، چشمهایت را باید ببندی و آن وقت متوجه می شوی، نه آنطور هم غریبه نیستند. همانها هستند که با مهربانی غذاهای خوشمزه می پزند، با بچه ها و نوه هایشان بازی می کنند، عروس و داماد دارند، می خواهند دخترها و پسرهایشان را عروس و داماد کنند. و هزاران آرزو دارند مثل ما آدمهای معمولی. زنانی در مترو هستند که کسی صدای غصه هایشان را نمی شنود. فقط می شنوی که آنها جوراب و شلوار، مسواک و لیف لایه بردار، دستبند و گیره روسری، دونات و لواشک و ... می فروشند. لبخندهایشان را یواشکی می زنند، و فقط پولهایشان را می شمرند و تاریخ روزها. مثل دیروز که هفدهم ماه بود و انگار برایشان روز خوبی نبود. کسی خرید نداشت و کاسبی کساد بود. اما بهم دلداری می دادند که تا عصر خدا بزرگ است و روزی رسان و باز هم بهم لبخند می زدند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد