بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روز سوم

نشسته ام و منتظرم نوبتم شود. 

می  خواهم وقت بگیرم و هر روز بنویسم چقدر وقت برای دخترم گذاشته ام. چقدر باهاش بازی کردم .

کاش می شد دیگر اینقدر جیغ نزند. راه حلی که برای رسیدن به خواسته هایش پیدا کرده.

عصر یخبندان مصطفی کیایی را اگر در سینما می دیدم ، آخرش حتما گریه می کردم . تلخ بود اما قشنگ بود . و بارکد این روزهایش خیلی زیباتر تکامل نگاه کارگردان را در فیلمهایش نشان می دهد.

دلم فریاد می خواهد. جایی که بتوانم داد بزنم و کسی نباشد و نپرسد چرا ؟

رسیدم به جایی که دیگر هیچ تحملی ندارم . 

خسته ام.

بغض دارم.بغضی بی پایان.