بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

امروز کسی نبود که دخترم را نگه دارد و با هماهنگی توانستم با خودم سر کلاس ببرمش. خیلی خوشحال بود و حسابی کیف کرد و نشست با لگوها بازی کرد. با هم مادر و دختری رفتیم چهارشنبه بازار و گشت زدیم. بعداز ناهار کتاب فریدون سه پسر داشت را به صفحه صد رساندم و برای چندمین بار بازخوانی کردم. قرار شد می  شنبه برای مصاحبه پیش راضی برود. امیدوارم همه چیز به خوبی پیش رود. بعدازظهر دونه برف بهم زنگ زد و حسابی با هم حرف زدیم تا به باشگاهش برسد. درد و دلهای زنانه و حال و هوای خودم و زندگیم.

فهمیدم آدمی شده ام درون گرا که کمتر با کسی در مورد مسائل زندگیم حرف می زنم و حتی درد و دل می کنم. فهمیدم که خیلی از افراد به طور خاموش نگرانم هستند. فهمیدم که هنوز کمی دوست داشتنی ام. فهمیدم  باید خیلی چیزها را درست کنم یا حداقل بیشتر به فکر خودم باشم.فهمیدم که خیلی و گاهی زیاد تنها هستم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مدثر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 19:31

چقدر آدم ها این روزها شبیه هم هستند

افسوس ... ممنون که من را می خوانی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد