بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

ای جبران کننده دل شکستگان

دیشب خوابت را دیدم.

دیشب تا صبح نخوابیدم و تایپ می کردم. دلم می خواست چیزی که تایپ می کنم داستان باشد. داستانی که توی ذهنم است و نیست. اما مجبور بودم که پروپوزال تایپ کنم . نصفش را تا دم سحر تایپ کردم.

بعد از سحری خوابیدم و آن وقت بود وقتی که با دل شکسته و آه می خوابیدم ، خواب تو را می دیدم .

دلم گرفته

دلم عجیب گرفته.

فقط من هستم که همه کار باید بکنم و هیچ نگویم. سکوت کنم و هر کس هر چه گفت ساکت باشم. هر چه می گردم همان ده پانزده سال پیش است. همه زور می گویند. دلم می خواهد دور شوم از هر چه آدمیزاد یا هر که اسمش را گذاشته آدم. 

چقدر خسته ام از هر که فکر می کند درست می گوید و می کند و فقط من هستم که غلط هستم.

خدایا من غلط را پاک کن و ببر تا فراموش شوم.

خسته شدم.