بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نیمه تاریک

سرفه هایش بیدارم می کند و دلم را می کند، تنش داغ است و باز خوابم نمی برد. می ترسم از تن تبدار. 

از سه شنبه که دکتر رفته، هنوز خوب نشده.



خواب نمی برد مثل زمانهای دور، آن موقع اگر بیدار می ماندم برای نوشتن چه دردسری بود، صدای مودم و کانکت شدن. ولی حالا هر لحظه و بی صدا این صفحه سفید روبه رویم است ولی حرفی برای گفتن ندارم.

عشقی برای نوشتن ندارم.

و کسی نیست که صدایم برایش بلرزد و دلم برایش بتپد.

غریبم.

دو ساعت به دو ساعت اینجا را می بینی اما چیز تازه ای نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد