بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عشقی که گم شد

آه 

شهر من 

شهر من در دود غلیظ و سیاهی گم شده است

و من در عشق روزهای جوانیم  گم شده ام.



شهر من 

آه

گم شده است.


در من خیابانهایی است که با تو رفته ام

و امروز نمی دانم چطور شد که سر از سربالایی شما درآوردم.

چرا هیچ وقت نگفتی سربالایی شما خیلی تیزتر از محله ماست؟

یا نگفتی وقتی برف می بارد محله شما بیشتر می بارد؟




امروز که از آنجا رد می شدم، و هی نگاه می انداختم به صورتها شاید که تو را ببینم،

شاید راننده بغل دستیم باشی،

شاید دم دکه روزنامه فروشی ایستاده باشی به خواندن تیتر روزنامه ها،

شاید دم مغازه ها

شاید سر کوچه

شاید


نبودی.

من نبودم.

نگفته بودی درختان حیاطتان هنوز ایستاده اند،

همیشه سبز

و خانه قدیمی ات نبود

و ساختمانی بلند بالا رفته بود

و من حدس می زدم 

پنجره ات کدام باشد،

خوب است؟

منظره روبه رویت به خانه های روبه رویی

و آنطرف کوه پربرف


تصورت می کنم.


و دیگر نمی دانم...


سالهای زیادی گذشته و من نمی توانم تصور کنم.


نگفته بودی قندیلهای شیروانی همسایه های شما خیلی بلندتر و یخ زده تر همسایه ماست!




فکر می کنم همان خانه کنار خیابانی که مدرسه دارد

و حفاظ های شاخه ای دارد

خانه توست.

دیوار سفید، پنجره های بزرگ و گلدانهایی که به نرده ها وصل شده اند.

و من گم می شوم در تصوراتم.


و عبور می کنم و سرازیری را آرام آرام از تمام خیابانها می روم از بیست و سوم تا یکم.



و نمی دانم چرا از خیابانهای باریک درکه سر درمی آورم

و سر تکان می دهم به زن و مردی کنار خیابان و سوار ماشینم می شوند.


قرار بود یک روز من ببری کوچه باغ همانجا را بهم نشان بدهی و عکاسی کنیم.

و حالا دارم از کوچه باغها با دونفر که نمی شناسم عبور می کنم.

مرضی که بهش دچارم.

"رساندن آدمها تا جایی که مسیرم است"


و حالا بر خودترسویم غلبه کرده ام، و به چشمها اعتماد کرده ام.


از جلوی اوین عبور می کنم با زن مسنی که می خواهد میدان کاج برود.



زنی که دمپایی طبی بدون جوراب پوشیده و می گوید هر جا که مسیرت تغییر می کند نگه دار،پشت چراغ قرمز پیاده می شود.


شهر در دود گم شده

و من در عشق گمشده.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد