بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از صبح افتادم به جان خانه، پنجره ها، آشپزخانه. فکر می کردم شاید سکه ها پیدا شود. من خانه ام را دوست دارم و دلم نمی خواهد از اینجا بروم. هیچ وقت فکر نمی کردم یک روزی قرار باشد اینجا باشم و این همه دلبسته اش شوم.

شبها دیوار آبی اش بهم آرامش می دهد.

پرده ها را شستم، زمینها را دستمال کشیدم. کاش تنها بودم. و این آرامش همیشگی بود.

تلگرام که قطع شده، وقت بیشتری دارم. کتاب خواندم و حالا تصمیم دارم نوشتنم را همین جا و هر روز و هر ساعت ادامه بدهم.


وقتی حال تو را می پرسد هیچ ندارم  بگویم.

اما از گذشته ها که حرف می زنم و بهش خبر می دهم خودش هم می گوید کاش...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد