بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

٣٧سالگی

تا به حال شده به خودت معترض باشی؟

از دست خودت شاکی باشی؟

در اعتراض به خودم نشستم زیر دستش گفتم بزن، کوتاه کن.

گفتم آنقدر بزن که دستان هیچ کسی لابه لایشان گیر نکند.

که هیچ دستی نمی تواند عصبانیتم را آرام کند.

هیچ کسی نمی تواند احساس من را درک کند.

وقتی کتاب زنی با موهای قرمز را می خواندم، تصمیم گرفتم. برای تغییر. 

شاید با تغییر ظاهرم، چیزی در درونم تغییر کند.

و روز تولدم به طور جدی به این تغییر نگاه کردم و خواستم که دست بردارم. که از کارهایی که اعتراضم را به زندگی بیشتر می کند، دست بردارم.

نمی دانم چگونه توضیح بدهم تا خودم هم بهتر بفهمم، اما همین را می توانم بگویم که معترضم و عصبانی.

به همه جنگهای دنیا،

به همه خشونتها و بی عدالتی ها، به همه بی نظمی ها، به همه نادرستیها...

شاید هم خودم جزء همان دسته باشم

دسته خشنها، بی نظمها و ظالمها، اما از خودم شروع کردم.

از خودم و موهایم. چیزی که برای همه زنهای عالم مقدس است. 



عکس العمل بقیه نسبت به دیدنم جالب و شنیدنی است.

اولین نفر دخترکم بود که طوری به موهایم دست می زد انگار موهای عروسکش باشد و از قشنگیش به هیجان آمده بود که کاش آبیش می کردی.

و بعد هم نوریسا که ایستاد و چند قدم عقب رفت اما بعد نزدیکم شد و دانست من همان عمه هستم.


مات شدن و سکوت 

تعجبهایی شبیه:

چه خفن شده

واااای قرمزززز

خیلی بهت میاد

"تو از کجا میاری این شور رو

این رهای رو

این گور بابای بقیه رو"


خیلی خووووب شده


حرکت قشنگ و شجاعانه


...

حالا زنی هستم در آستانه سی و هفت سالگی با موهای قرمز و دنیایی از رویا و تلاش برای رسیدن به آنها.دنیای خودم در برابر دنیای اطرافیانم و جهان،  همان قدر بزرگ است که هستی و کائنات.

بیست و هفت سالگی و هفده سالگیم اینطور نبودم اما امروز می خواهم که عشق به زندگیم را چند برابر کنم.

تلاشم را

امیدم را

عاشق بودنم را


همین.

#تولد٣٧سالگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد