بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بغض دارم.

از نداشتن پول. چیزی که هر بار در زندگیم تاثیر مهمی گذاشته است.

شاید اگر ما هم جز دسته پولدارها محسوب می شدیم، من را رها نمی کردی. دلیل مسخره ای است اما شاید یکی از فاکتورهایت بوده باشد.

بغض دارم.

وقتی هیچ کس پشتت نیست. می گویند نباید از کسی توقع داشت. از کسی توقع ندارم. هر کس برای خودش بدبختی دارد. هر کس پولهایش را برای خودش لازم دارد. 

چقدر می تواند روزها و شبهای غم انگیزی باشد. جایی که اینهمه دوستش داری را از دست بدهی.

کوچه های آشنا یکهو تبدیل می شوند به آدمهای غریبه و ساختمانهای نچسب.

چقدر غصه دارم. دوست داشتن آدمها چقدر سخت می شود. 

می توانم دوستش بدارم حالا که دارم از اینجا می روم؟

دوستم خواهد داشت؟

دیگران در مورد ما چه خواهند گفت؟

من پول ندارم و دوستش هستم.

او پول دارد و دوستم است.

این اختلاف اصلی ماست. و من نمی توانم مسئله خانه را با دوستیمان قاطی کنم.

و به خودم قول بدهم هیچگاه با فامیل و دوست معامله نکنم.

او هم به این پول محتاج است.

و من بهش حق می دهم.

خدای من چقدر این روزها می تواند تلخ و سخت باشد. و من چقدر ضعیف هستم.

من برای داشتن صد متر خانه داشتن ، اشک می ریزم.

و شاید در دنیایی دیگر کسی برای تکه ای نان، شاید برای کفش، شاید برای سلامتی و آرامش اشک بریزد.

دراز کشیده ام برای آخرین بارها روی کاناپه آبی کنار پنجره دوست داشتنی ام و دیوار عزیزم.

بشقابهایم را تازه زده ام. قفسه ام را هم.

حیف شد. کم اینجا را دیدم با این منظره. یک ماهی وقت دارم شبها در سکوت کتاب بخوانم و گلدانهایم را سیر نگاه کنم.

و اشکهایم بند نمی آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد