بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هر جای این خانه می نشینم آخر می آیم همین جا، ختم می شود به کاناپه آبی و دست خودم نیست اشکهایم سرازیر می شود.

بغضم تمام نمی شود. دیدی در این مواقع از دیگران متنفر می شوی، از همه اونهایی که در کنارت هستند و غصه تو را ندارند.

از همه اونهایی که در این یک هفته روزهای تعطیلی رفتند پی دل خوشیهای خودشان و حتی حالت را نپرسیدند و اگر ازشان پرسی می شود طلبکاری و متوقع بودن. و اگر هیچ نگویی، می شوی پنهانکار یا اینکه خودت نخواستی بگویی.

در هر حالتی تو آدم بد ماجرا هستی.

فرقی ندارد. تودار باشی یا اینکه غمت را جار بزنی.

بعد تمام نکات ریزی که هی برای هم فوروارد می کردند، یادت می افتد و بعد می فهمی به درد لای جرز هم نمی خوردند.

و فقط بلدند حرف بزنند.

موقع عمل همه جا خالی می دهند.

بعد تو بیا ازشان بخواه کار خیری بکنند و بهت پول بدهند برای پول رهن خانه. خنده دار است. نه؟

اما من نمی دانم گریه ام چرا بند نمی آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد