بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پرومته/طاعون

نشسته ام و با دور تند همه خاطراتمان را زیر و رو می کنم.

تو کجای اینهمه سال و ماه هستی؟

قرار بود من کنار تو در ردیف آخر نشسته باشم،

اما من ردیف سه صندلی هفت نشستم و در طول اجرا سعی کردم جلوی گریه ام را بگیرم.

آخ قلبم

اینها را تو کنار هم نوشته بودی

سه درخت کاج من، که تو بودی

چقدر دلم برایت تنگ شده بود.

انگار،

لابد،

تو را شانزده آذر سال هشتاد و هفت دیده بودم.

قبل از اینکه تو در سال بعد دو پاره شوی.

ده سال بعد

نوزده آذر سال نود و هفت.

دیدی،کوه به کوه نرسید اما من به تو رسیدم.

تو ردیف آخر

من ردیف سه.

از دور چشمت به من افتاد.

می پرسد: پیر شده بود؟

تو همان بودی. همانی که من عاشقت مانده بودم.

عشقِ مانده ای که تو را شوکه کرد.

هزار حرف نگفته داشتم.

با خودم قرار گذاشته بودم که اگر دیدمت بگویم.

بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

اما زبانم بند آمد و هیچ .

سه بار گریه کردم

سه بار همه خاطراتمان را در طول اجرا مرور کردم.

سه بار جملات عاشقانه متن را به خودم گرفتم و گفتم برای من نوشتی.

و دلم را خوش کردم به پرومته/طاعون ِ تو.

آخ نویسنده دوست داشتنی من،

کاش می توانستم بهت لبخند بزنم.

کاش می توانستم باهات حرف بزنم.

چه شد؟

تمام آن شب می خواستم بمیرم

می خواستم گریه کنم

می خواستم تمام سالهای نبودنت را زار بزنم

اما فقط بیخواب شدم و هی خیال بافتم

و یادم افتاد تو همیشه همین ساعتها بیداری و دلم را به بیداریت خوش کردم.

چه روزگار غریبی است نازنین.

بغض می کنم.

باز تمام هفته را بد می آورم و باز بغض می کنم.

از روی پل پارک وی با بغض رد میشوم.

چرا چنین با من دور افتادی که من سراسر بغض بمانم؟

زندگی با من سازش کوک نبود هرگز.

بدون نگاهی

بدون خداحافظی

بدون هیچ کلامی 

نوزده آذر نود و هفت تمام شد.

و رفت برای ده سال بعد، لابد.


نظرات 2 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 26 آذر‌ماه سال 1397 ساعت 19:42

چه جالب که هنوز شما مینویسی
و البته چه بد که هنوز شما مینویسی
مطلبت رو خوندم
امیدوارم روزی برسه که همه ادما دلشون کنار دلخواهشون باشه
موفق باشید و شاد

ممنون

Baran جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 07:14

ممنون از معرفی پرومته/طاعون.سرچ کردم.راجب اش خواندم و
تصاویر اش را دیدم.پوستر زیبایی دارد.همین طور طراحی صحنه و لباس...
دررابطه با متن اش خواندم:درتولید متن این اثر نمایشی از نمایشنامه «حکومت‌نظامی» اثر آلبر کامو، اشعاری از «سیدعلی صالحی» و همچنین کتب تاریخی/ مذهبی بهره گرفته شده است.

چه همه خوب.من عاشق اشعار سیدعلی صالحی ام

وقتی به تو فکر می کنم

تازه می فهمم چقدر بسیارم من

به این همه اندک

هرکجا کلمه کم می آورم

تورا بلند به نام کوچکت آواز می دهم

بی برو برگرد

هفت شب و هفت روز تمام

می بینی دارد از آسمان واژه می بارد

تو محشری دختر

من خسته نمی شوم

من همچنان تا آخر دنیا

با تو خواهم آمد

من همان پیاده پیشگویی هستم

که از ادامه آرام عشق

هرگز توبه نخواهم کرد

.
.
.
اشعار ایشان حال خوب کنند؛مثل شما

عزیزدلم چقدر خوب خوشت اومد کاش باز هم اجرا بشه و بتونی از نزدیک ببینی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد