بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از همان ابتدا در میدان فاطمی که با عجله ازش عبور می کردم دلم رفت پیش گذشته ها و سرم را برگرداندم که رسیدم به ولی عصر.
رسیده و نرسیده بغض می کنم و بعد می رویم و وارد گذشته می شویم.
چیزی که هر لحظه در رفت و آمد است و اجتنابی از آن نیست.
زمان عشق های ما، گوگل مپ نبود و با یاهو مسنجر حرف می زدیم ،
یعنی اینقدر دور و قدیمی،
امروز به خودم گفتم دیگر بیست و هشت ساله نیستی که میدان فاطمی بلرزانت ،
یک دختر داری.
اما خانه فاموری می توانست جایی باشد برای شروع دوباره، برای گذر کردن، شجاع بودن. برای برگشتن به آن چهار سال طلایی لعنتی که هیچگاه بازنگشتند.
آه خدای من
بغض می کنم.
من مثل یک بت که سالیان سال برایش میوه و قربانی می برند
عاشقانه دوستت دارم. و هیچ چیز دردناکی نمی تواند تو را برای من بدنام کند.
من آنقدر ساده و مثبت به مسایل نگاه می کنم که باز هم عاشقانه دوستت دارم.
از خیابانهای مشترک عبور می کنیم
از خاطرات مشترک
از اولین شور و شیرینهای مشترک
که تو خوردی و من نخوردم
از برف های سرد زمستانی که سر باز ایستادن ندارد :
"زمستان در راهه"
از گرمای تابستانی که من را عاشق کرد
از عیدی که تو را در میانه راه رها کرد.
و ما همچنان دوره می کنیم 
روز را و شب را
هنوز را.
 آخرش چی؟
من رویاهای قشنگی دارم که هیچگاه نمی توانم از آنها دست بردارم.
برای خودت رویا بساز!
و بیا با هم رویا بسازیم و ادامه اش ساختن رویاهایمان باشد.
بهتر از عشق مگر در دنیا چیزی هست؟
عشق به زندگی و داشتن رویا و امید
و دنبال کردن رویا
نظرات 1 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1398 ساعت 23:43

هر وقت از آن خیابان ها رد میشم انگار در رقابت ماراتن هستم
یا باید زودتر به جایی برسم یا کاری را انجام دهم
به زیبایی ها و جزییات توجه نکردم
همه ما عشق یا بهتر بگم دوست داشتن رو تجربه کردیم، شاید با عبور از جایی خاطراتی زنده بشه ولی سعی کردم در ان خاطرات نمونم
محکم باشید و با عبور از گذشته به دخترتان یاد بدید که ممکن هست گذشت و تمام کرد و فراموش کرد
در ضمن، زیبا مینویسید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد