بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

پنج سالگی

به سِلما نگاه می کنم که چگونه کارتون جودی ابوت را تماشا می کند، آنقدر درگیر کارتون شده که دلش می خواهد با جودی حرف بزند، من ِ پنج ساله چگونه بوده ام؟


این همه با احساس بودم؟

آیا شعر می گفتم؟ آخر سِلما خیلی زود شعرها را حفظ می کند و خودش شعر جدید می گوید،

این همه نقاش بوده ام؟

سِلما هر روز جذابتر از روز قبل نقاشی می کند،

این همه خلاق بوده ام؟


قصه های عجیب و غریب تعریف می کند. دوست دارد کیک درست کند و خودش رسپی های جدید اختراع می کند. کاردستی درست می کند، پر از رویاست، موقع تاب سواری سرش را عقب می دهد، چشمانش را می بندد. به ستاره ها که نگاه می کند می خواهد آنها را بگیرد( این کار را نوریسا هم دوست دارد)

این بچه پر از شگفتی است و من ساده عبور می کنم و می گذرم، گاهی حتی نادیده می گیرم.


نظرات 1 + ارسال نظر
محسن سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 00:43

سالم و سلامت باشه سلما خانم

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد