بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هر چند وقت یکبار لازم است که به تو غر  بزنم و تو هم ترسو بودنم را به رخم بکشی، از اینکه می ترسم و در این زندگی کاری رو به جلو انجام ندهم و از نظر تو کار رو به جلو هر کاری که دوستش داشته باشم است. بدون هیچ قید و شرطی. حتی می توانم بگویم کار دلخواه تو.

و بعد از اینکه می دانیم حرفهایم تکراری است و پر از یاس و ناامیدی است، نوبت قربون صدقه رفتن من می رسد و خنداندن تو از اینکه می دانی ترسویم اما همیشه می گویم این بار سعی دارم که تغییر کنم اما تو باز می دانی. و نوبت من است دلبری کنم و دوست داشتنهایم را به رویت بیاورم و تو هم اعتراف کنی که دوستم داری اگر خودم را دوست دارم و فکری برای تغییر خودم داشته باشم.

بعد می گویم تو تاثیرگذارترین و عمیقترین آدم زندگیم هستی

می دونستی؟

و به مسخره ترین شکل ممکن می گویی نه نمی دونم.

و من خنده ام می گیرد،

خودت هم از خنده غش کرده ای، چون هی می گویی برو بابا، و من می گویم رفته ام بابا، خبر نداری. همین ها را لازم داریم.

یادم باشد اول هر ماه این مسخره بازی را راه بیاندازم که هر دو فراموش کنیم چه راهی را طی کرده ایم.

و بعد خداحافظی با خنده و شوخی روز خوبی برای هم بخواهیم.

این فانتزی برای ذهن و روحم لازم است، لابد.

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 01:02

از نوعش خوبه، نه اینکه بشینی و در ناراحتی فکر کنی.
خوشحالم که خوب هستید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد