بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خانه پدرى

وقتى  فیلم تمام شد، دلم آشوب بود، آشوبى که هیچ جور خوب نمى شد. از سوراخ پنجره  که دوربین زل مى زد به یکى از دخترها مى رفت در داستان زندگیش و یک جور کنجکاوى که در گذشته چه اتفاقى افتاده.

حرف آخر را مینا ساداتى زد که من پایم را داخل خانه اى که جنازه اى در خاک داردنمى گذارد.

این گذشته بیخ گلوى همه آدمهاى آن خانه ، نسل به نسل ، را فشار مى داد و هر کدام را به نحوى عذاب مى داد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد