بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روز آخر نوامبر

بوى لاک همه جا را گرفته، چند وقت یکبار دخترک لاکها را برمى دارد ، شروع مى کند رنگ کردن، یاد گوفته با ابزارهاى مختلف نقاشى بکشد و با هر چیزى بالاخره خودش را سرگرم کند. امروز هم خانه بودم. انگار امسال قرار است بیشتر روزها را در خانه بمانم. خوب است، به آشپزى و خواندن و فیلم مى گذرد. کاش حداقل روز کاریم بود، حالا از دوشنبه که باید برویم مدرسه و سر کلاس، 

صبح فیلم ترسناکى دیدم به اسم : it

بچه ها گم مى شدند، دلقکى بود که غذایش ترس بود، و از چیزهائى که بچه ها مى ترسیدند استفاده مى کرد ، آنها نمى توانستند به ترسشان غلبه کنند و او آنها را در فاضلاب شناور مى کرد. براى آدم بزرگها هم همین است، از هر چه بترسند آن چیز آنها را خواهد کشت.

این شده بود یک فیلم ، 

و من از مرگ مى ترسم. همیشه تصویر مردنم را خیال مى کنم، از ترس نفسم بند مى آید و دیگر بهش فکر نمى کنم. مرگ رمزآلودتریندو مبهم ترین اتفاق زندگى یک آدم است، آرزویم این است بفهمم بعد از مرگم چه خواهد شد؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد