بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تعطیلاتى که به هیچ دردى نمى خورند. هواى کثیف و ماندن در خانه. تنها کارى که کردم نشستم فیلمهاى کیارستمى را مى بینم. با دقت و مطالب مربوط به فیلمش را در کتابى که داشتم دوباره در آوردم و خواندم. شاید برای دخترک بیسکوییت پختم.

وقتى در قشر متوسط رو به پایین زندگى کنى همین است، باید در دود و سرب آرام آرام جان بدهى. نه ناى رفتن دارى و نه ناى ماندن.

در این مملکت کارى مى کنند که فرار کنى یا جان بدهى.

خیلى منصفانه است؟

اشکم در مى آید. این زندگى است؟ کوچکترین حق طبیعى یعنی تنفس در هواى تمیز هم نداریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد