بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مى توانستى بیاى تا کوچه هاىمان و ببینى چقدر خاطرات پررنگند در آن برف سنگین و ما چقدررکمرنگیم.

چقدر دلم برایت تنگ شد. دعا کردم بیمارستان آمدنت به خیر و خوشى تمام شود. 

مهمان مامان را نتوانستم تمام ببینم یاد روزى افتادم که با هم رفته بودیم ببینیم. چقدر گذشته ، چه کارهایی مى توانستم بکنم و نکردم. سمجتر باشم. قویتر و مهربانتر. شاید آنوقت همه چیز فرق کرده بود.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد