بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از بغض دارم خفه مى شوم و دلم مى خواهد فقط با تو حرف بزنم. فقط با تو، عین دو نفر که بعد از مدتها همدیگر را مى بینند و با هم کلى حرف دارند. حرف مى زنند. اظهار دلتنگى مى کنند. تمام ماجراهاى ده سال اخیرشان را مى گویند یا هر چقدر که از هم بی خبر باشند. بعد با هم خداحافظى مى کنند و مى روند. 

نظرات 2 + ارسال نظر
هاله بالا افتادن چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1398 ساعت 03:01

باورم نمیشه هنوز مینویسی....خیلی وقت بود این دورو ورا نیومده بودم. خوبی؟

سلام عزیزم، نمیشه ننوشت و زندگى کرد، چه خوب که حالت خوبه، باز ببینمت این دور و بر، سرت سلامت.

محسن چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1398 ساعت 17:15

گاهی باید رها کرد و ادامه داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد