بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیشب خوابت را دیدم. انگار من مریض بودم و خانه دوستم مانده بودم منتظر تو که برایم دارو بیاوری. دلهره داشتم. خانه نزدیک سینما بود و همه اش یک اتاق بیشتر نبود. مثل مستفرخانه هاى نزدیک راه آهن. بعد تو آمدى. قیافه ات عوض شده بود. تو بودی اما نبودی. مهربان نبودی. عجله داشتی. در خواب ازت ترسیدم. توی دلم غوغا بود از دیدنت بعد این همه سال اما ترسیدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد