بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

حالم بد بود، آنقدر بد که خوابهاى بد دیده ام، خواب سقوط و مرگ، بى خواب دم و آمده ام  روى کاناپه دراز کشیده ام ، و منتظرم آلازم ساعت موبایل بزند و کارهایم را بکنم و از خانه بزنم بیرون. نمى توانم نفس بکشم. حالم خوب نیست. 

بلند مى پرسد دردت چیست؟

درد من چیه؟

احوال بد در این چند سال، بودن خودش است. این زندگى است؟ این حق من است؟

چرا نمى فهمد و نمى گذارد که برود. کاش مى شد بروم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد