بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بچه که بچه بود

چهارراه دریا، این یک لوکیشن نیست ، اینجا یک دنیا خاطره است. خانه مادربزرگم سرچهارراه دریا بود. از همان وقتی که من هفت ساله بودم و یادم می آید. وقتى با مرد خانه نامزد بودم یکبار بهش گفتم بیا چهارراه دریا و او رفته بود سر پاکنژاد تقاطع بلوار دریا ایستاده بود و گفت تاکسى اینجا پیاده ام کرده و گفته اینجا چهارراه دریاست. اما من چهارراه دریا را همانجا مى دانم که نان تافتونى روبه روى حیاط خانه مادربزرگم بود. و کنارش مدرسه دبستان دخترانه که ساعت دوازده و نیم تعطیل مى شد و صداى جیغ و خنده دخترها آنجا را پر مى کرد. قبل از اینکه اینجا اینهمه آباد شود بهش می گفتند چهارراه میخ ساری. شهرک فقط همین جا بود، ساختمان هاى دم میدان صنعت، و فازها. و بعد بقیه قسمتهایش شکل گرفت. همه جا خاک بود و تپه. شبها که آنجا مى خوابیدم، کامیونها در سربالایى زوزه مى کشیدند و خواب شب را حرام مى کردند. موقع جنگ که یکروز ما رفته بودیم مسافرت و روز آخر نوروز که برگشتیم ، موج انفجار آپارتمان مان را بهم ریخته بود که تلفن رفته بود گَلِ لوستر و پتوها سوراخ سوراخ شده بود و شیشه ها شکسته بود، ما مجبور شدیم بیاییم خانه مادر. من برای امتحاناتم مى رفتم بازارچه سر خیابان طبرسی که مدرسه ام آنجا بود ، با مامانم ، و بعد برمى گشتیم، کلاس اول دبستان بودیم. و بعد بقیه خاطرات کودکى در همان خانه چهارراه دریا، باز هم گذشت. 

امروز به یاد آن موقعها که مادر کیسه مان مى کشید و پوست تنمان قرمز مى شد ، کیسه را برداشتم و صابون زدم و فوت کردم و پر از حباب و کف شد و دخترک از هیجان این اتفاق ذوق زده شده بود. هر چه بیشتر فوت مى کردم حبابها بیشتر مى شد. آن موقع این باحالترین بازى کودکى مان در حمام بود. از این حباب سازها که نبود اینقد راحت فوت کنى و حباب درست کنى. 

کیسه کیشی در خانه چهارراه دریا در آن حمام تاریک در خاطرم مانده. و حیاطى که یک درخت توت داشت که هنوز هم اگر از پیاده روى در تابستان رد شوى توتهایش را روى زمین مى بینى که ریخته. 

خاطرات منتظر یک جرقه هستند، کافى است یک وسیله ببینى یا یک طعم و بو را احساس کنى و خاطره اى زنده شوند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد