بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مدرسه بسته است تا وقتى کرونا باشد.

بعد از بى خوابى ، بعد از فرار موفق دزد با آن همه سر و صدا و نبودن هیچ رد و اثرى فردا صبحش ، همه خوابیدند و من مجبور  شدم ماسک زده به مدرسه بروم. با رعایت تمام نکات بهداشتى به حیاط مدرسه رسیدم. درخت سمت راست پر از شکوفه شده بود. اولین چیزى که دیدم وقتى وارد مدرسه شدم. و به خودم گفتم  که وقتى برمى گردم عکس مى گیرم. رفتم کلاسم و در بدو ورود معاون را دیدم  و کلى تحویلم گرفت. با فاصله اجتماعى همینطور مدیر و مسئول پرورشى را دیدم. رفتم وسایل دخترک را از توى کلاسش و کمدش برداشتم. چقدر مدرسه دلگیر بود انگار. شاید هم یادم رفته بود آنجا یک زمانى شلوغ و پر سر و صدا بود. توى کلاس خودم کارهایم را با یکى از همکارها که ماسک زده بود انجام دادیم. اون از مادرشوهرش تعریف کرد که کرونا گرفته بود. ترسیدم اما به روى خودم نیاوردم. گفت یک خانمى مى آمده و به مادرشوهرش آمپول مى زده که فکر مى کرد از او گرفته باشد. فاصله ام را بیشتر کردم. اما نمى دانم چرا آدم وسط کار یادش مى رود که بیمارى وجود دارد هولناک. آماده کردن ساخت عروسکهای نصف و نیمه بچه ها تمام شد. از گلدانهای بچه هاى سوم عکس گرفتم یکیشان گل صورتى داده بود و دلم ضعف رفت براى گلش. خیلى عجیب بود. قلمه ای بود که خودم برایش آورده بودم که اصلا باورم نمی شد همچین گلى داده باشد.وسط همه دلخوری هایم از رفتار بعضی آدمها و نگرفتن حقوق، و خیلى چیزهای دیگر، سرخوش دنبال گل فروش های سرچهارراه گشتم اما کسی نبود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد