بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بهار را معنى کن بدون کرونا

بعد امروز با همه همکاران و مربى هاى دوست داشتنى لگو جلسه آنلاین داشتیم و سایتش طورى بود که همه می توانستیم حرف بزنیم و صورت ماه همدیگر را ببینیم. چقدر دلم تنگ شده بود برای نظم و ادب و احترامشان . چقدر آدمها مى توانند منظم و با احترام با همدیگر برخورد کنند. نه بهم توهین کنند و نه بى احترامى و کارشان را همه تمیز و دقیق انجام دهند.

خبر همان خبر ناگوار تعلیق بود. اما با رگه هاى امید. با نشاط و شور قبل نبود اما به هر حال پر از احساس همدلى بود. پر از حال خوب بود که هر کس بى انگیزه را مشتاق مى کرد.

خدا را شکر مى کنم که اگر در مدرسه دیگرى باهام خوب رفتار نشد و اصلا برایم اهمیتی ندارد؛

اما در موسسه آنقدر مهربانانه دلجویی کردند از همه مان که حتى بچه ها پیشنهاد کردند مى توانند از نظر مالى ساپورت کنند. بعضی آدمها چقدر مهربانند. و بعضی چقدر تلخ .


بگذریم.

آنقدر یکهو هوا سرد شد که پاهایم یخ زده و جوراب به پا کردم. رگبار که مى بارید پشت پنجره بودم و قطرات انگار به صورتم مى خورد. رد مى شد از چشمانم و صورتم را مى شست. و ردش جا مى ماند.

بعد دوباره هوا صاف شد. این بود چهارمین روز اردى بهشت که مثل بهشت بود. قبل از ظهر در ایوان نشستم و در آفتاب لم دادم و عصر زیر رگبار باران و تگرگ دلم را شستم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد