بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزنگار کرونایى

اصغر فرهادى دو ماه داشته براى انتخاب موسیقى فیلم درباره الى کلى موسیقى گوش مى داده، و یکهو در دفترش موزیکى را مى شنود که مناسب فیلمش است، به دستیارش مى گوید کاور این موزیک را بیاور ببینم اسمش چیه؟

و اسم آن موسیقی about eli بوده. 

ناگفته هاى درباره الى در رادیو سانسور ، درباره دزد عروسکها، آدم برفى و آژانس شیشه اى خیلى جالب بود. 


الان دارم به خانه خودم برمى گردم. و دوباره به رادیو سانسور که از صبح گوش مى دادم، گوش مى دهم. 


داشتم لباس عروسکهاى کلاس اول را مى دوختم. دو تا عروسک باقى مانده. فکر کنم امروز و فردا تمام مى شود. بعد باید صبر کنم تا بقیه هم عروسکها را تکمیل مى کنند. 

یکساعتى بین دوخت و دوز دخترک را برداشتم رفتیم توى حیاط. و قدم زدم. به درختان باغچه زل زدم و نفس کشیدم. آفتاب نیمه جان بود اما هوا سرد نبود. شاتوتها را دیدم که از لابه لاى برگهاى تازه رسیده بیرون زده اند.

بعد درخت دیگرى توجهم را جلب کرد. خیلى عجیب است. درخت اقاقیا پیچیده به دو درخت در باغچه. بعد آمده رفته بالا و پیچیده به میله هاى حفاظ و همینطور در همه جا جوانه زده و تابیده، برگهاو نورسش مثل دخترکان نوجوانى هستند که مى خواهند به بلوغ برسند. و گل های بنفش که بوى خوبی دارند. دوتاشان آن پایین غنچه بودند، دفعه بعد که بیایم خانه پدرى حتما خوشه بزرگ خوشگلى خواهند شد. 

دلم مى خواست گلها را بچینم اما دستم نمى رسید. ولى بعد منصرف شدم. گفتم شاید کسى از دیدنش دلش باز شود و ذوق کند. اما وقتى بچینم گل زود پژمرده خواهد شد.

فردا بابا مى خواهد برود بازار ، برایش ماسک گذاشتم و گفتم استفاده کند. خودش بیخیال رفتار مى کند. اما من نگران هستم. 

باید بنشینم به عکس درختها خیره شوم و حظش را ببرم ، حالا که جایى نمى توانم بروم. و از اردى بهشت اینطورى  بهره ببرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد