بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دلتنگى کرونایى

فسنجان بار گذاشتم. مدتها بود که مى خواستم درست کنم ، حالا امروز که اولین روز ماه رمضان هم است گفتم فسنجان درست که خیلى دوست دارم. از صبح که برگشته ام خانه ام خیلى کار دارم و کار کرده ام. لباسها را شستم. بعضى مشقهای دخترک را انجام دادیم. البته خیلیش مانده. کلا خیلى تکلیف دارند و دخترک هم کلا روى مود انجام دادن نیست. او بازى هاى خودش را دوست دارد حالا به هر کلکى آن وسط دیدن باب اسفنجى و پیدا کردن فرمول همبرگر توسط پروفسور پلانگتون و دزدیدنش از آقاى خرچنگى، یکى دو تا از صفحات کتابهایش را مى نویسد. خودش نقاشى مى کشد یا چیزى عجیب و غریب مى سازد با خمیر یا لگوهایش. 

از عروسکهاى کلاس اول دو تا مانده و امیدوارم بقیه هم آماده کنند. تا این حالت بغضى که درونم مانده از رفتار مدرسه باهام سریعتر محو و نابود شود. البته دیگر غمى ندارم . چون دارم جبران مى کنم.

اهمیتی ندارد که بقیه چه فکر مى کنند.

نخودهاى دخترک در این چند روز که نبودیم سبز شده اند. تا حالا نخود نکاشته بودیم.

امروز ذرت کاشتم. و چندتایى به پادکست گوش دادم.

به بابا زنگ زدم که در مغز بازار بدنبال چکهاى برگشتى نشسته بود. بهش یادآورى کردم گوشی موبایلش را ضدعفونى کند. ماسک زده بود و تاکسى رفته بود. 

گلهاى بهار نارنجت را که دیدم دلم آب شد. بویش تا اینجا آمد. و شیشه بهارنارنج خودم را باز کردم و بو کشیدم. حالت خوب است. و خوشحال شدم که نوشتى زندگى ادامه دارد. آره. زندگى ادامه دارد. البته بدون تو.

دلم برایت تنگ است. حتى اگر کرونا هم نبود من کجا تو کجا. مثل کوه به کوه شده ایم. کى بشود باز تاترى باشد و...



نظرات 1 + ارسال نظر
sima یکشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 17:13

به نظرم خیلی به حرف مدرسه و مشقهایی که میدن توجه نکن. من تجربه کردم تا وقتی خودم با پسرکم کار میکردم همه چیز عالی بود. مدرسه کلاً خرابش کرد. تمام خلاقیت و انرژیش رو ازش گرفت و جاش کلی حفظیات الکی تو مغزش کاشت و تا اونجا پیش رفت که یقین کنه دیگه فکر کردن از یادش رفته. اگر شجاعتش رو داری بی خیال مدرسه باش و دخترکت رو خودت تربیتش کن. اونجوری که دوست داری.

باید با این اوضاع کرونایی که کلاس اول رو بیخیال بشم و خودم دست به کار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد