بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مرباى توت فرنگى

بیدار که شدم  هنوز ناراحت بودم و دلم مى خواست لم بدهم و کارى نکنم. حوصله نداشتم. حوصله هیچ چیز.اما وقتى بچه داشته باشى مجبورى فکرى براى گرسنگیش بکنى و از پیله خودت بیرون بزنى. در یخچال را باز کردم. توت فرنگى ها چشمک مى زدند. دیشب ضدعفونى کرده بودمشان. شسته و تمیز بودند. من باید دوباره نگاهشان مى کردم. از بس توت فرنگى حساس است. آنها که کوچکتر بودند براى مربا جدا کردم. آنها که لک داشتند را برداشتم . چند تا توت فرنگ درشت و سالم باقى ماند براى چند روز آینده. نشستم و قابلمه کوچکى آوردم براى ریختن توت فرنگى ها. بعد برگردم به زنانگیش. توت فرنگى یک خانم به تمام معنا بود. و روى سرش موهاى قشنگى داشت. حالا زیر دست یک زن ، یک زن فسرده خسته مى خواست مربا شود. خوشمزه ترین مارمالاد دنیا. شکر را روى تکه هاى سالم توت فرنگیهاى بدون موهاى سبز ریختم و گذاشتم بماند. در دستورش نوشته بود. بعد آمدم سراغ زخمهایم که تراشیده بودم و ریخته بودم دور. مثل تکه هاى خراب توت فرنگیها. توى سرم زن هایى که در سریال هم گناه هستند مى چرخیدند. زن تنها، زنى که نمى خواهد زن باشد، زنى که شوهرش را رها کرده، زن جدا شده ، زن خیانت دیده، زن عاشق، زنى که تحمل مى کند، زنى که سکوت مى کند. زنى که به خاطر خوشبختى بچه هایش هیچ نمى گوید، زنى که سرپرست خانواده است، زنى که سرخوش است،زنهایى با مدلهاى مختلف. اما یک زن در این فیلم بازى مى کند که من او را دوست دارم، نقش و مدل بازى کردنش را، زنعموى هدیه، که تپل است، موهاى فرفرى اش از روسری کوتاهش زده بیرون، از شوهرش مى ترسد، بچه هایش را بسیار دوست دارد، سختى زندگى را تحمل مى کند، در برابر شوهرش مى ایستد گاهی حتى اگر به ضررش باشد. این هفته وقتى داشت تخت هدیه را ملافه می کشید و بالش هاى نرم را روى تخت مى گذاشت، خودش سرش را روى بالش گذاشت و لبخند قشنگى زد، انگار حسرت داشتن یک عشق گرم و  نرم و مهربان در هر سنى براى زن وجود دارد. آنقدر که در این موجود عشق است. من هنوز آن صحنه را به یاد مى آورم دلم غنج مى رود براى زن ساده اى چون او که به چیزهای ساده راضی مى شود اما بالاخره روزى طغیان مى کند.

همه زخمهاى من از عشق است.

تکه هاى گندیده رفتند توى سطل، توت فرنگى هاى صورتى در آب شکر پختند و در آخر کمى بهشان وانیل اضافه کردم.

خوشمزه ترین مارمالادى بود که مزه کردم. توى دلم عشقى بود که شده بود این مارمالاد. و زن سرکش درونم آرام گرفته بود.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
Ss چهارشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1399 ساعت 20:18

آفرین. آفرین . آفرین. نویسنده عزیز.
لطفا یه پیج اینستا باز کن و همینطور ادامه بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد