بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زلزله اى همه را تکان داد و از خواب پراند

دراز کشیده بودم روى کاناپه آبى . دخترک داشت براى همکلاسی هایش سه تا گل مى کشید. پایه ها تکان خورد. به روى خودم نیاوردم اما هى بیشتر و بیشتر شد. به لوستر نگاه کردم که تکان ریزى خورد و دخترک پرید توى بغلم از ترس. دخترک گریه اش گرفته بود . محکم بغلش کردم و گفتم تمام شد. بعد که بقیه هم گفتند ما تکان خوردیم خبر تایید شد.  دخترک احساسااتى شده بود و مى گفت فهمیدم چقدر دوستت دارم مامان. و من ته دلم که این همه از ترس تهى شده بود، یک آن قرص شد و دوست داشتنش من را تکان داد. سردم شد و رفتم پتو آوردم و گرفتم دورم. بعد به مامان که زنگ زدیم و اون شیطونک عمه ترسیده بود و آمده بود بالا، را دیدیم و خندیدیم و یادمان رفت.

حالا هم منتظریم خوابمان ببرد. اگر ببرد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد