بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

با درد بزرگ شده ام و هنوز درد می کشم. منفجر می شوم و نمی توانم صبر کنم. نمی توانم مثل همیشه که بی خیال رد می شدم باشم. انگار گر گرفته ام. شاید هم نه سال می شود. وقتی یک نفر احمق است ، تو کاری نمی توانی بکنی. هر چه هم خودت را تکه و پاره کنی او همچنان به حماقتش ادامه می دهد. و مثلا خودش را عقل کل می داند . خودش را بزرگ و همه چیز دان می داند. و من سکوت می کنم. داد می کشم و بغض می کنم. سرم درد می گیرد. بغض می کنم. زندگی دخترم تباه خواهد شد. می دانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد