ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
دیروز شعر جالبی سر کلاس شعر خواندیم که بسیار به حال و هوای این روزهای دنیا می خورد. بالاخره روزی خواهد رسید که ظلم و ناعدالتی از کل دنیا برداشته خواهد شد. از اینجا و از هر جای جهان.
لنگستون هیوز در سال ۱۹۲۶ شعری درباره سیاهان نوشته. او خودش هم سیاه پوست است . قبل از او والت ویتمن شعری درباره سرود امریکا گفته که همه قشرهای مختلف امریکا در حال خواندن آن هستند. او در شعرش نامی از سیاهان نبرده. برای همین جمله اول شعرش را با این شروع می کند:
من هم سرود امریکا را می خوانم، و بعد از زندگی در امریکا می گوید که همیشه سیاهان جدا از بقیه هستند. او می گوید من خودم را قوی می کنم که بتوانم آن روز را ببینم که همه در کنار هم هستیم. شعری تاثیرگذار که هیچ کس به خاطر تبعیض نژادی مجبور نباشد رنج بکشد.
بالاخره روزی می رسد که همه ببینند چقدر روح من هم زیبا و قوی است، آن وقت خجالت زده می شوند، آن وقت هویت من یکی می شود هم امریکایی و هم سیاه پوست بودنم.
ماجرا در کل جهان همین است. عده ای که قوی ترند بر آنها که ضعیفترند طلم می کنند.
اما اینگونه نخواهد ماند.