بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هشتاد و هشت فراموش نشدنی

امروز جمع و جور و جارو کشیدم. کارهای زیادی بر سرم ریخته شد که بسیار علاقمند به انجام دادنش هستم. کارهایی که تابستانم  را منظمتر خواهد کرد.

هم گناه را دیدم.

و در ادامه سریال دیس ایر آس که واقعا این قسمتهایش خیلی دوست داشتنی است و قشنگ.

کمی کتاب خواندم.

کمی شب پر ستاره دوختم و به سال هشتاد و هشت فکر کردم.

به سال وحشتناکی که تمام تنم را ترس پر می کرد و می رفتم ساعت ده روی پشت بام  به تو زنگ می زدم که ببینم خوبی. مرمر رفت و من یازده است که ندیدمش و اصلا باورم نمی شود که این همه سال از هم دور افتادیم.

روزها می گذرند و شاید بقیه را هم مدتهای طولانی نبینم. و ده سال بعد باورم نشود.

خرداد هشتاد و هشت بدترین خاطرات روزهای تهران بود. حالم خیلی بد بود و هیچ جور خوب نشد. فقط برای انجام پایان نامه کمی دلم قنج می رفت.

کاش باز بیست و دو ساله بودم و عاشقت می شدم.کاش می رفتم به هشتاد و دو و همه چیز را درست می کردم و از همانجا دستت را ول نمی کردم. از همانجا کنارت می ماندم تا ابد.

کاش می شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد