بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آنچه گذشت

دندانپزشک گفت باید ایمپلنت کنی تا درد دندانت تمام شود. ته ته اش آنجا که ریشه دارد درد می کند گاهی تیر می کشد. نمی توانم راحت بخورم چون اون تک دندانی است که تنها مانده.سمت چپ صورتم یکهو تیر می کشد. حالا یک هدفون پیدا کردم برای پرواز امارات بابا که می توانم از گوش راستم همه چیز رابشنوم. و گوش چپم درد نگیرد و در ادامه اش تک جزیره دندانم در آن انتهای سمت چپ.امروز کلاس آنلاینم را برگزار کردم. نمی دانم خوبم یا بد ، یکی ازمامانها کلی ذوق و انرژی فرستاده اما بقیه که یعنی دو نفر دیگر نه. تجریه سخت و عجیبی است. دلم برای خانه ام تنگ شده، یک هفته است به گلدانهایم آب نداده ام. امیدوارم که زنده باشند. فردا بعد از کلاس به خانه برمی گردم. دوست دارم زودتر برگردم. بروم فصل چهارم دیس ایز آس را دانلود کنم و دیدنش را از سر بگیرم. دلم برایت تنگ شده. حالا هر بار می توانم پیج خانه ای که رفته بودی را باز کنم و ببینمت داری می خوانی. ازم تعریف می کنی و با هم قهوه می خوریم. و این خوابی نیست. خوابم گرفته. دارم فایلهای حوالی را گوش می دهم درباره ی سال نود و هشت. درباره آبانی که در تاریکی گذشت و دی ماهی که مثل یک جهنم بود. احساسات مردم و ما آدمها یکی است. همه حالشان بد بود. حالا سیل شیراز، گران شدن بنزین، سقوط هواپیما، کشته شدن آدمها، زلزله،کرونا و هم چنان ادامه دارد. آتش سوزی جنگلها، تعطیلی مدارس، تعلیق شدن معلمهای فوق برنامه، و منم همانم.دندانم از ته ریشه اش تیر می کشد.

آن روز روز خروج از زندگی روزمره بود این جمله را یک شاگرد سیزده ساله برای معلمش درباره آبان نود و هشت نوشته.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد