بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دخترآبی را به یاد آوردم،

صبح شده، مثل یک اتفاق و معجزه وصف ناپذیر.صدای پرنده ها غوغا می کرد. باز هم دارم به اپیزودهای حوالی گوش می دهم و دنگ دنگ جزیره تمام شده چون قرص خورده ام. به زنده ماندنم فکر می کنم. یک  روز دیگر هم بیدار شدم. زنده ماندم. و زندگی کردن چه مسئولیت بزرگ و سختی است. 

اپیزود قسمت دوم حوالی ،رسیده به جایی که دختر به استادیوم رفت برای اولین بار. بعد از بازی که زنان به استادیوم رفتند خیلی پشیمان بودم که چرا نرفتم برای تماشای فوتبال. بعد همان موقع تصمیم گرفتم که حتما اگر بازی شد  به دیدن مسابقه بروم.

حالا که کروناست هیچ تماشاگری نمی تواند به استادیوم برود چه برسد به زنان. تا کی بشود نوبت مان شود آن موقع حتما با دخترک خواهم رفت.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد