بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

جای خالی

گاهی دندانم تیر می کشد. فکر می کنم مسکن زیادی این روزها خورده ام. تا دردش بخوابد حتی نمی توانم لحظه ای تحمل کنم. وقتی یک شب بیخوابی کشیده باشی دیگر کار نداری چند تا مسکن و ژلوفن خورده ای. 

سمت چپم هنوز عادی نشده، مزه دهانم تلخ است هنوز. مثل اتفاقات این چند روز که خیلی تلخ است. انفجار بیمارستان، زیاد شدن مرگ و میر کرونا، مریض شدن نزدیکان و اینکه حالا حالاها این مریضی با ماست واقعا تلخ و دردناک است.

اما یکی از دوستان قدیمی که درباره چهل سالگیش و جاهایی که ساکن بوده نوشته ، من یاد نامه هایم افتادم که در خیابان کماسایی گم شد. یاد یکشنبه های خانه پر از یاس افتادم در بهستان هشتم. نمی دانم هنوز این خانه ها هستند یا نه. اما حاج آقا فوت کرد و من دیگر در آن جمع های عجیب و غریب  دیده نشدم که دل آدم گشاد می شد و حالش جا می آمد . چه روزهایی از سر گذرانده ام. انگار هزار سال پیش بود اما خب همین جا آرشیو دارمشان. گاهی چه نزدیکیم و چه قدر دور. 

انگار وقتی به گذشته فکر می کنم جای خالی دندانی که همیجا ازش نوشته ام و حالا یک پیچ گنده جایش را گرفته درد می کند. آخ ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد