بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

در معرض

آمدم در اتاق دخترم، نشسته ام روی تختش، پارچه های بیست در بیست می برم، مثلا می خواهم ماسک بدوزم. یک شلوار هم داشتم که پاچه هایش خیلی بلند بود و آن را پس دوزی کردم، تا دیگر روی زمین نکشد. دارم به آخرین قسمت پادکست اجنبی گوش می دهم. بخیه های لثه ام دیگر ادیت کننده هستند. و تیر می کشد تا گوش چپم، نمی دانم چکار کنم. فردا قرار است بروم بخیه ها را بکشم. هوا تاریک شده. می خواهم حواسم را پرت کنم. می خواهم فکر نکنم. می خواهم دلشوره ام را پنهان کنم.می خواهم نفس عمیق بکشم و دلهره نداشته باشم. می خواهم سکوت داشته باشم. چون ناراحتم. کلاس عصرم افتضاح شد چون اینترنت قطع و وصل می شد و آبزروم هم آمده بود به کلاس. خیلی صدایم قطع می شد. نمی دانم چرا یکهو امروز اینطور شد.همین اعصابم را بهم ریخت. بالاخره یک جوری کلاس را جمع کردم. از صبح که فهمیدم مادر به بیمارستان رفته، حالم خوب نبود. اما می خواهم تاب بیاورم و خودم را کنترل کنم.خیلی سخت است.حالا دلم می خواهد تنها باشم.دخترک وسط کلاس یک کاسه شکاند و هر کار دلش خواست کرد. کلا خیلی بهم ریخته بود انگار.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد