بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

اعدام نکنید

نفسم بند می آید، یاد هفته ای که در آبان و دی نود و هشت نفس هر کسی را که در ایران بود بند می آورد. چه روزها و شبهایی که فقط ما فهمیدیم. بدون اینکه با جهان ارتباط داشته باشیم. چه روزهایی، جه لحظه های تلخی، خودم ساختمان را دیدم که در آتش می سوخت، سطلهای وارونه وسط خیابان، پمپ بنزین نزدیک خانه ام سوخته بود و خراب بود. صدای تیر از دور می آمد. می ترسیدم بیرون بروم. تعطیل کردند. نگذاشتند کسی از خانه بیرون بیاید. وقتی فیلم محکوم به مرگ را می بینم که در این حکومت اشتباهی به ترور و اعدام محکوم بود دردم می گیرد، نکند این سه نفر هم قرار است قربانی اشتباهات شود؟ادامه اشتباهات این چهل سال. آخ زندگی ما کی درست خواهد شد؟کی رنگ آرامش را خواهیم دید؟کی باورمان می شود که متمدنیم و از ایرانی بودنمان خوشحالیم؟ کی می شود همه چیزمان تغییر کند؟ همه چیزمان

حالم بد است وقتی همه استوری کرده اند #اعدام نکنید.


چه جوانانی!

اسماعیل، می بینی؟

بسیارشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد