بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بیش از هزار بار

استاد دارد شعر فریدون مشیری را می خواند و ش ها و ت ها را می کشد و با تاکید می خواند.

مشت درشت راهزن شب

شکسته است

فکر کردم شعرهایی که قرار است امروز از مشیری بخواند در کتابی است که تو سال هشتاد و شش به خاطر تولدم بهم دادی. اما شعرها از دفتر دیگری بود. نشسته ام و گوش می دهم و دل دل می کنم که تو را این همه وقت ندیده ام. باهات حرف نزده ام. باور کردنی نیست. می گفتی وقتی کسی دور می شود عزیز می شود. اما تو همیشه عزیز بودی.  برایم نوشته بودی و کارتش هنوز در کتاب است.

به مادرت پیام دادم و دلم را خوش کردم به اینکه همه خوب هستید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد