بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

زندگی در گذشته کسب و کار من است.

باورم نمی شود؟ من چند ردیف عقبتر با تو نشسته بودم، و زل زده بودم به چشمهایت و بوی عطرت را نفس می کشیدم. چه می شد! الان که حساب می کنم  آن دوست هنرمندت با زنش بیست و سه سال اختلاف دارد. الان بچه شان تازه بدنیا آمده است. من و تو هیچ راهی نداشتیم، اینکه در آن لحظات سهمگین نگاه های متعدد بی خیال همه چیز باشیم.حتما هنوز توی سرت می چرخد که شهره عام و خاص شدیم. نمی دانم، می پرسد از تو خبر دارم می نویسم نه. رفتم به آن سال کذایی بر روی آن صندلی های قرمز تاشو ، عکسی ازش دیدم دیروز. نمی دانم بر روی یک لینک کلیک کردم و من را برد به آن روز. چرا؟ چون هر چیزی نشانه ای از آن روزهای من و توست. همین حالا که می نویسم قلبم هیجان زده شده، برای اینکه صدای قلبم را نشنوم صدای موسیقی موریکونه را زیاد کرده ام.رفتم تاریخها را چک کردم. سالش را در آوردم و روز دقیقش را. تو آمدی بودی فقط برای من و من این را نفهمیدم. آن موقعها خیلی خنگ بودم مثل همین حالا، بعد از گذشت ده یازده سال. وقتی تو برایم این همه قشنگ حرف می زنی و دوستم داری و حرص می خوری که چرا آدم نمی شوم و در بلاهت خودم دارم فرو می روم و این زندگی نیست که من می کنم ، همه چیزم موقتی است، رنگ و نور و گل و فنجانی قهوه و کیک هایی که می پزم همه و همه موقتی است. اما قلبم دارد از عشق به تو پر پر می زند. آن روزها بدتر از این بودم. دیوانه بودم. کله خر به تمام معنا. حرفهای بقیه را باور می کردم الا حرف تو مثل همین حالا. چقدر می توانم ابله باشم. همانطور که تو بهم می گویی. دوستت  دارم. و من نمی دانم چطور دارم زندگی می کنم در این حجم دوری و بی چیزی. شعر می خوانم. کتاب می خوانم، کار می کنم، در خانه می مانم. همه کارهایم ردپایی از تو دارد. شاید بزرگش می کنم. شاید متوهم شده ام. اما وقتی آرشیو را شخم زدم دیدم من همان آدم هیجان زده آلیس در سرزمین عجایب تو بودم. 

زندگیم اگر جور دیگری بود، جور دیگر چیست؟

نمی دانم، باز به راه های تو فکر می کنم، به گلهایی که با سلام برایم می فرستی اول صبح، به آوازی که خوانده ای، و دلم پر پر می زند برای یک لحظه شنیدن صدایت و دیدنت، 

می ترسم صبح شود و اینها همه کابوسی وحشتناک باشد، و دیگر تو نباشی و من آن وقت باز می افتم به مرثیه نویسی و مویه و زاری که چرا تو را نداشتم و از دست دادم. 

زندگی همین است، دوری و مرگ و تنهایی و عشق هایی که آدمی را احاطه کرده است.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد