بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب مهتاب

از خانه که بیرون آمدن فهمیدم امشب چه آسمان قشنگی است. ابرهای پراکنده پنبه ای زیر نور ماه مثل پرده توری می شدند که هی ماه از زیرشان در می رفت. نوشتم مهتاب.

عکس دسته جمعی ،روز افتتاحیه ایران مجسمه برایش فرستادم. من کجا بودم؟ آن موقع دلم می خواست پیش تو مانده باشم. سال هشتاد و نه بود.بیست و یک تیر، بعد ساناز نوشت تو ما را با عاقلی آشنا کردی، تنها کسی که بهش سر می زند فقط ساناز است. من شروع کننده خیلی چیزها بودم بواسطه تو.گفتم بهش سلام برسان.

کارگاه فرهنگسرای رازی هم با معرفی و تلاش من راه افتاد. 

فراموش شده؟ نمی دانم.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد