بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خواب دیدم از همه چیز عکس می انداختم، شهاب باران بود، عکس می انداختم، در بیایانی بودیم که می شد به راحتی شهابها را دید و از دوق داشتم دیوانه می شدم. بعد روز عید شد و نماز عید، روی بلندی بودم که از زنهایی که نماز می خواندند عکس بگیرم اما آنجا استانبول بود و امیر هم ایستاده بود و ناراحت بود. نمی دانم خیلی وقت است ازش خبری نیست. خوابم قاطی پاتی بود . عجیب.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد