بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سپیده دمید

به خانه برگشتم. نشستم جلسات کلاسهایم را حساب کردم دیدم چهارشنبه کلاسم با گروه بزرگها تمام می شود . به خاطر ترم های دوازده جلسه ای من داشتم دو جلسه اضافه می شمردم. چهارشنبه کلاس بزرگها تمام می شود و دوشنبه هم کلاس کوچکها.  فکر نمی کنم بزرگها بخواهند ادامه بدهند. اما شاید کوچکها مشتاق باشند. نمی دانم. باید ببینیم چه می شود. خلاصه اینکه فردا هم دارد تمام می شود مثل برق و باد. دیشب تا الان باد می آید. آنقدر صدایش زیاد بود، صدای تکان خوردن پرده، بشقابهای روی دیوار، و خیلی صداهای دیگر که هی از خواب می پریدم. الان هم یک هواپیما به چه نزدیکی. اما حسابی خنک است و یعنی هرم تابستان دارد تمام می شود. پیش خودم گفتم از امروز دوباره ورزش را شروع کنم. شاید پاشنه پای سمت چپم خوب شد.خدا را چه دیدی! 

دارم کتاب دختر پرتقالی را می خوانم، خیلی قشنگ و مسحور کننده است. تند تند خواندم و چیزی ازش نمانده. ماجرای یک پسر بچه است که در کودکی پدرش را از دست داده و حالا که پانزده ساله اش شده نامه پدرش را می خواند که روزهای آخر مرگش نوشته است. خیلی خیلی قشنگ است. آنقدر قشنگ که دلم آب می شود.

دو جلسه در کارگاه انتخاب کتاب کودک مدرسه دانایی خانم مصطفی زاده شرکت کردم. خیلی خوب بود. به نظرم مطالبی که گفتند خیلی بدرد بخور و کاربردی بود.شاید در ناخوادآگاهم چیزهایی می دانستم اما حالا این آگاهی طبقه بندی شد. خیلی فرصت خوبی بود. از خوبی های کرونا نباید غافل شد این کلاسهای آنلاین مجانی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد