بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

غمگین ترین لحظه های بی نگاهت

شعر امروز اخوان ثالث در من غوغا به پا کرد. عشق افلاطونی که در طلبش همواره سوخته ام. غزل سوم از دفتر آخر شاهنامه. آه خدای من ، من قبلا چه شعری می خواندم؟ اصلا چه می فهمیدم از شعر! هیچ! به معنای واقعی چیزی دستگیرم نمی شد. اما یکشنبه ها را خانم دکتر شعر را می خواند انگار تمام کلمات در تنم حلول می کند. بعد یکی یکی گره های شعر باز می شود و آن وقت شاهر برایم مثل پیامبری باشد که آیه مقدسی آورده باشد دنیای به رویم باز می کند که بهش ایمان می آورم. شاعران من پیامبران این روزهای من هستند. فروغ، نیما، شاملو، اخوان ثالث، تازه اینها شاعران ایرانی هستند ، شعرهای غیر ایرانی که می خوانیم جهان تازه ای از زبان دیگر به رویم گشوده می شود. خانم دکتر با احساس که خودش از دنیای شاعری می آید آن چنان با احساس کلمات شعر را برایمان یکی یکی بازگو می کند که سحر و جادو می کند از شعرهای خوانده شده ای که باهاش زندگی کرده ام.

شعر امروز قاصدک و غزل سوم اخوان بود که بند آخر غزل سوم قلبم را، تمام وجودم را  لرزاند و تمام اعضای تنم به تپش افتاد و همگی نبض شد. بیتها را باید یک نفس می خواند . آنقدر که کسره های زیبا داشت.

و من را فقط به یادت انداخت مه باید این شعر را با صدای تو گوش بدهم.

من که دورافتاده ایم مثل همانی که اخوان گفت:

ای تکیه ‌گاه و پناهِ

غمگین ‌ترین لحظه‌های کنون بی‌ نگاهت تهی مانده از نور،

در کوچه ‌باغ گلِ تیره و تلخِ اندوه،

در کوچه‌های چه شبها که اکنون همه کور.

آنجا بگو تا کدامین ستاره‌ ست

که شب‌ فروزِ تو خورشید پاره ست؟



آه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد