بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزهای پایانی تابستان

دلم می خواهد بروم خانه خودم و یک دل سیر بخوابم و هیچ کاری نداشته باشم. این آخر شهریوری انگار یک عالم کار ریخته باشد سرم اما هیچ کدام را هم انجام نمی دهم. گوش چپم یکهو تیر می کشد. دیشب فیلم مفت آباد را دیدم که قبل از رفتن یکی از بچه های دانشگاه آن را بازی کرده بود. خیلی درهم و برهم بود اما سجاد افشاریان خوب بازی می کرد. چند وقت پیش هم پادکستی که درباره تاترش درست کرده بود گوش دادم : همه شب می میرند یا روز، من شبانه روز. خیلی قشنگ بود. مونولوگی بود که خودش می گفت. 

امروز رفتم مدرسه و بچه های سوم آمده بودند. بچه ها دلشان برای مدرسه تنگ شده بود.

یعنی می شود باز بدون استرس در دل هم بدوییم و جیغ بکشیم ؟ انگار وسط یک کابوس طولانی گیر کرده ایم. وحشتناک است و شاید هم هیج وقت اوضاع عادی نشود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد